قوله تعالى: إن الله اشْترى من الْموْمنین قال محمد بن کعب القرظى لما بایعت الانصار رسول الله ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد الله بن رواحه: یا رسول الله، اشترط لربک و لنفسک ما شئت فقال اشترط لربى ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا و اشترط لنفسى ان تمنعونى مما تمنعون منه انفسکم. قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا؟ قال الجنة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، فنزلت هذه الایة.
اشْترى بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أنْفسهمْ یعنى بان یجاهدوا بها. و أمْوالهمْ بان ینفقوا فى الله. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مومنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقهها هزینه کنند. آن گه گفت: بأن لهم الْجنة بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یقاتلون فی سبیل الله فیقْتلون و یقْتلون اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کردهاند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وعْدا علیْه حقا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فی التوْراة و الْإنْجیل و الْقرْآن اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على ان کل اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنة، قال الحسن: ما على الارض مومن الا قد دخل فى هذه البیعة.
و منْ أوْفى بعهْده اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من الله.
فاسْتبْشروا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. ببیْعکم الذی بایعْتمْ به الرب عز و جل.
و ذلک هو الْفوْز الْعظیم نهایة کل طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلالها المصطفى و الله بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التائبون این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْموْمنون و الْموْمنات بعْضهمْ أوْلیاء بعْض. مىگوید آن مومنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى الله و الى طاعته.
الْعابدون اى الموحدون المطیعون.
الْحامدون على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضراء.
السائحون اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انه قال سیاحة امتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مومنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیاح با احوال صائم متناسب است. و مفسران را خلاف است که این روزه داران کهاند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضاناند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیضاند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول الله فى السیاحة فقال: سیاحة امتى الجهاد فى سبیل الله. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الراکعون الساجدون هم المصلون الذین یصلون لله بنیة صادقة.
الْآمرون بالْمعْروف اى بالایمان و الطاعة.
و الناهون عن الْمنْکر عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول الله ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازهها روید و عطسه دهنده را یرحمک الله گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسى پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: و الْحافظون لحدود الله اندازههاى خداى را کوشندگاناند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخاناند نه دلیران، و بشر الْموْمنین المصدقین العالمین بها، در واو و الناهون عن الْمنْکر دو قول گفتهاند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعتاند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمرون بالْمعْروف است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که و ثامنهمْ کلْبهمْ جایى دیگر گفت و أبْکارا، جایى گفت و فتحتْ أبْوابها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لان العدد اما زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزوج و اما زوج فرد کالست و هو اول تضعیف الازواج، فالست النهایة و منه نسبة الستین ثم ضم الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشوه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و الله اعلم.
ما کان للنبی سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عم وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد الله بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا الله کلمة احاج لک بها عند الله
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مىبرگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه ان علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول الله فقلت: یا رسول الله ان عمک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدثن شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و على اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرنى ان لى بها ما على الارض من شیء.
و قال عبد الله بن مسعود خرج رسول الله ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول الله ص باکیا فبکینا لبکاء رسول الله ثم انه اقبل الینا فتلقاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول الله ما الذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل على: ما کان للنبی و الذین آمنوا أنْ یسْتغْفروا للْمشْرکین... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشهمند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامىتر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کان للنبی این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: و ما کان لکمْ أنْ توْذوا رسول الله اما آنجا که گفت: ما کان لکمْ أنْ تنْبتوا شجرها، و ما کان لنفْس أنْ تموت آن بمعنى نفى است.
و لوْ کانوا أولی قرْبى اى و لو کان المستغفر لهم آباوهم و أبناوهم او اقرباوهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلما نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
منْ بعْد ما تبین لهمْ این تبین اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فلما تبین له... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مومن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفتهاند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزنا لانى لم اسمع الله حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد و ما کان اسْتغْفار إبْراهیم لأبیه إلا عنْ موْعدة وعدها إیاه و آن آن بود که وى را گفته بود: لأسْتغْفرن لک، سأسْتغْفر لک ربی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفتهاند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: و اهْجرْنی ملیا یعنى استمهله لیتدبر و یتفکر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فلما تبین له اى لابراهیم ان اباه عدو لله بان مات على کفره. تبرأ منْه و قطع الاستغفار. إن إبْراهیم لأواه اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضم و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمد و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوه تأویها و تأوه تأوها و معنى اواه: رجاع تواب.
و روى ان عمر سأل النبى (ص) عن الاواه فقال رحمک الله ان کنت اواها اى تلاء للقرآن و قیل الاواه الکثیر لذکر الله. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد الله و قیل هو المتأوه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطاعة حلیم الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوى القلب الرزین الصبر.
و ما کان الله لیضل قوْما بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کان للنبی و الذین آمنوا أنْ یسْتغْفروا للْمشْرکین قومى مومنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مواخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مواخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: و ما کان الله لیضل قوْما بعْد إذْ هداهمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حتى یبین لهمْ ما یتقون فلا یتقوه، فعند ذلک یستحقوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: و ما کان الله لیضیع إیمانکمْ و در تحریم خمر گفت: لیْس على الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا. و قیل معناه: و ما کان الله لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها ان قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول الله یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول الله فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول الله ردنا الله بعدک بالضلال انک على امر و انا على غیره، فانزل الله هذه الایة.
إن الله له ملْک السماوات و الْأرْض ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یحْیی و یمیت یحیى من أقبل الیه بتفضله و یمیت من اعرض عنه بتکبره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. و ما لکمْ منْ دون الله منْ ولی و لا نصیر سبق تفسیرها.
لقدْ تاب الله على النبی من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لم أذنْت لهمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فأن لله خمسه و للرسول. قوله: و الْمهاجرین و الْأنْصار الذین اتبعوه فی ساعة الْعسْرة یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مىنشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مىآشامیدند. منْ بعْد ما کاد یزیغ قلوب فریق منْهمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المونث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکر یزیغ کما ذکر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول الله الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننا ان رقابنا ستنقطع حتى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظن ان رقبته ستنقطع و حتى ان رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول الله ان الله عز و جل قد عودک فى الدعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول الله فمطروا حتى ملئوا ما معهم.
ثم تاب علیْهمْ این تاب علیهم همان قوماند که گفت: لقدْ تاب الله على النبی و الْمهاجرین و الْأنْصار کرر ذکر التوبة لانه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم الله ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
و على الثلاثة اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر الله.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقهاند: فرقتى اهل صدقاند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سر با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: و فیکمْ سماعون لهمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا بالله ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمعذرون من الْأعْراب ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که و على الثلاثة... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفتهاند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفتهاند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
و على الثلاثة الذین خلفوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سیقول الْمخلفون این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخرون عن الجماعات حتى یوخرهم الله.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد و آخرون مرْجوْن لأمْر الله رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول الله! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همىگریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لقدْ تاب الله على النبی تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: و على الثلاثة الذین خلفوا حتى إذا ضاقتْ علیْهم الْأرْض بما رحبتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیق الارض علیهم بان المومنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
و ضاقتْ علیْهمْ أنْفسهمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرموا منها بالهم الذى حصل فیها.
و ظنوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أنْ لا ملْجأ من الله ان لا معتصم من عذاب الله إلا إلیْه. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
و ظنوا أنْ لا ملْجأ من الله إلا إلیْه میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثم تاب علیْهمْ لیتوبوا اعاد التوبة للتوکید، لان ذکر التوبة على هولاء مضى فى قوله و على الثلاثة. و در معنى ثم تاب علیْهمْ لیتوبوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع الله ظننت انى احبه فاذا هو یحبنى قال الله تعالى: یحبهمْ و یحبونه. و ظننت انى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال الله تعالى: رضی الله عنْهمْ و رضوا عنْه و ظننت انى اذکره فاذا هو ذکرنى قال سبحانه: و لذکْر الله أکْبر و ظننت انى اتوب فاذا هو تاب على: قال الله تعالى: ثم تاب علیْهمْ لیتوبوا إن الله هو التواب الرحیم یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.